دُچار
(پيشگفتار)
پيرامونِ متنِ فارسیِ «فرجِ بعد از شدّت»
متنِ فارسیِ «فرجِ بعد از شدّت» که با مقابله و تصحيحِ دکتر اسماعيل حاکی، در سالِ 1355، در سلسلهانتشاراتِ «بنيادِ فرهنگِ ايران» (مؤسْسهیِ مطالعات و تحقيقاتِ فرهنگی) چاپ و نشر يافته، دستکارِ حسين بن اسعد دهستانی، از نويسندگانِ توانمندِ سدهیِ هفتمِ هجریست. تأليف و نگارشِ اين متنِ بسيار گيرا و خواندنی که دربردارندهیِ مجموعهای از حکاياتِ کوتاه و بلند است، در سالهایِ 651 تا 660 هجریِ قمری، انجام گرفته است.
چنانکه از پيشگفتارِ حسين بن اسعد برمیآيد، وی در تأليفِ اين اثرِ ارشمند، از منابعِ متعدّدی بهره برده که يکی از اين منابع، اثری کمحجم (حدود پنج يا پنجاه برگ) بهزبانِ عربی، تصنيفِ ابوالحسن علی بن محمدالمدائنی بوده، با نامِ «الفرج بعدالشّدة والضّيقة». افزونِ بر اين، در آثار و منابعی ديگر نيز به جستوجو پرداخته، و درمجموع، کتابی عظيم، مشتمل بر بيش از دويستوسی حکايت، تأليف نموده؛ و بنا به عنوانِ اثرِ عربیِ فوقالذّکر، نامِ «ترجمهیِ الفرج بعدالشّدة والضّيقة» برآن نهاده است.
از سویِ ديگر، کتابی بهزبانِ عربی، با عنوانِ «الفرج بعدالشّدة» در دست است که توسّطِ قاضی ابوعلی مُحَسّن بن علی بن محمّد بن ابیالفهم داود بن ابراهيم تنوخی، در نيمهیِ دوّمِ سدهیِ چهارمِ هجری تأليف يافته.
قاضی تنوخی، در 327 هجری، در شهرِ بصره، بر خاک افتاده، دورانِ کودکی و نوجوانیِ خود را در اهواز بهسربرده، و سپس، مدّتی در بغداد زيسته [1] و به شغلِ قضا اشتغال داشته است. در عهدِ خليفه الطّائع لله، درشمارِ نديمان و مصاحبانِ وی درآمده، سپس با عضدالدّولهیِ ديلمی به همدان رفته و پس از درگذشتِ وی (373 هجریِ قمری) به بغداد بازگشته است. در همين ايّام، پدرش وفات يافته و او دچارِ سختی و تنگدستی گشته. «فرج بعدالشّدة»، احتمالاً در همين دوران –يعنی از 373 بهبعد- تأليف يافته است.
قاضی تنوخی، در 25 محرّمِ 384، به پنجاهوشش سالگی، در بغداد درگذشته است. [2]
در مقدّمهیِ دکتر اسماعيل حاکمی، افزون بر يادداشتهایِ شخصِ مصحّح، نوشتهیِ برخی از پژوهندگانِ ادبِ فارسی، راجع به متنِ فارسیِ «فرجِ بعد از شدّت» نيز نقل شده؛ امّا، متأسّفانه، از هيچيک نمیتوان به چگونگیِ ربط و نسبتِ نگارشِ فارسیِ اثر و کتابِ قاضی تنوخی پیبرد. حسين بن اسعد، در پيشگفتارِ خود هيچ اشارهای به تنوخی ندارد.
ظاهراً، تنها استاد ذبيحالله صفا به اين نکته توجّه نموده، که مینويسد:
«از گفتارِ دهستانی چنين برمیآيد که يا او به کتابِ قاضی تنوخی دست نيافت، و يا همان کتاب را که تنها (پنج ورق) از آن را يافته بود، به ابوالحسن المدائنی نسبت داد و سپس از کتبِ متفرّقِ ديگر، حکاياتی را در همان زمينه، بر مطالبِ پنج ورقِ مذکور افزود.» (تاريخ ادبيّات در ايران. جلدِ سوّم، بخشِ دوّم.) [بهنقل از مقدّمهیِ دکتر حاکمی؛ ص چهارده.] [3]
نگارنده، سالها پيش، متنی عربی با عنوانِ «فرج بعدالشّدة»، نزدِ يکی از دوستان ديدهام؛ امّا فعلاً به آن دوست، و بنابراين به آن کتاب دسترس ندارم؛ وگرنه، با مقابلهای شتابزده نيز، اين گرهِ معمّاوار گشوده میشد!
عجيب است که ظاهراً دکتر حاکمی -چنانکه در پابرگِ صفحهیِ نخستِ مقدّمه [ص نُه]، مطلبی را به «مقدّمهیِ (الفرج بعدالشّدة) طبعِ قاهره» مأخذ داده-، متنِ عربیِ مذکور را در اختيار داشته؛ امّا، ابداً در پیِ حلِّ اين معمّا (!!) برنيامده!
q
متنِ فارسیِ «فرجِ بعد از شدّت»، نگاشتهیِ حسين بن اسعد دهستانی، در سيزده باب تنظيم گشته، که در هر باب، بهتناسبِ موضوعِ کلّیِ آن باب، حکاياتی چند آمده است. تمِ اصلی و مضمونِ کلّیِ داستانوارههایِ اين مجموعه، عبارت است از «حکاياتِ جماعتی که در اوّلِ عهد، در رنج و محنت بودهاند و بهآخر به رفاهيّت و دولت رسيدهاند.». [4]
متنِ مصحَّحِ دکتر اسماعيل حاکمی (که برایِ نوبتِ دوّم، توسّطِ انتشاراتِ اطّلاعات، در سالِ 1363، تجديدِ چاپ شده)، در سه مجلّد تنظيم شده است. مصحّح، افزون بر تصحيحِ متن، که به شيوهیِ «نسخهاساس»، و مقابله با چهار نسخهیِ قديم –و در مواردِ ضروری، توجّه به ضبطِ نسخههایِ خطّیِ بيشتر، و گاه نسخههایِ چاپی نيز- صورت گرفته (و اختلافِ نسخهها در پایِ صفحات گزارش شده)، در تنقيحِ خوانشی و کمکخوانشیِ متن نيز، زحماتِ ارزندهای متقبّل گشته؛ چنانکه تمامیِ مواردِ آياتِ بهکاررفته در متن را شناسايی، و نامِ سوره و شمارهیِ آيه را در پابرگ ذکر نموده است. افزونِ بر اينهمه، فهرستهایِ ضروری و کارآمد، تهيّه و در پيوستِ مجلّدِ درج گشته است.
با اينحال، بهنظرِ نگارنده، تأليفِ گرانسنگِ حسين بن اسعدِ دهستانی، برایِ زبان، و ادب و فرهنگ و تاريخِ ما، از چُنان ارج و جايگاهی برخوردار است که نمیتوان کارِ نشرِ آن را، با اين تصحيح –هرچند که بسيار ارزندهست-، پايانيافته دانست.
q
بهگُمانام سالها پيش، گزيدهای از اين متن ديده باشم (که گويا توسّطِ شخصِ استاد حاکمی ارائه شده)، امّا، متأسّفانه، توانِ تهيّه و خريدِ کتاب، سالهاست که از من سلب شده، و مجالِ کتابخانهرفتن نيز نمانده است. چهبسا، و حتّی شايد کار يا کارهايی از گونهیِ کارِ نگارنده نيز صورت گرفته باشد، که وی بیخبر است.
درهرحال، کاری که نگارنده به انجامِ آن برخاسته، گزيدهوارهایست که به فارسیِ روان و قابلِ فهمِ فارسیزبانِ امروز، بازنگاری شده است.
برایِ ختمِ مقال، چند سطری پيرامونِ برخی ارزشها و جاذبههایِ ويژه که در اين مجموعهیِ بیمانند به اوجِ خود رسيده، میآورم. باشد که باعثِ جذب و جلبِ خوانندگانی هرچهبيشتر بهسویِ اين گنجينهیِ زبان و فرهنگِ فارسی گردد. ايدون باد!
q
صرفِ نظر از گونهیِ محدود و موقّتِ "مقامه" که –بهگُمانام از سدهیِ ششمِ هجری بهبعد- در ادبِ فارسی، به پيروی و تقليد از مقامهنويسیِ عربی، پديد آمده، در کلّيتِ ادبِ داستانیِ ما، داستان، همواره بهگونهیِ معمول و معقول مطرح بوده؛ خواه داستانِ پيگيرِ بلند (مانندِ رواياتِ حماسیِ خاندانِ زال و رستم، ويس و رامين، سمکِ عيّار، اسکندرنامه، و...)، و خواه داستانوارههایِ کوتاه (حکايت، قصّه، افسانه).
در «مقامه»، که تنها در کنارِ انواعی مانندِ قطعهیِ ادبی و حکايتوارهها، درخورِ طرح و بررسیست، و نه در قياس با داستانهایِ حقيقی، گوهرِ "داستان"، يا اصلاً وجود ندارد، و يا بسيار کمرنگ و سايهوار جلوه میکند. بيشترين تلاشِ مقامهنويس، متوجّهِ سخنآرايی و توصيفِ صرف است، نه دنبالکردنِ رويداد.
بر بسياری از رواياتِ داستانی که در سدههایِ هشتم و بعد از آن تأليف و نگارش يافته، رنگ و بويی از مقامهنويسی چيرگی دارد؛ بهگونهای که در خواندنِ آن، برایِخوانندهیِ امروزين، غالباً حاصلی جز ملال متصوّر نيست.
نکتهیِ بسيار مهمِّ ديگر در ادبِ داستانیِ ما، از سدهیِ هفتم و هشتم بهبعد، چيرگیِعنصرِ «خلافِ واقع» است. منظور، آنگونه از عنصرِ خلافِ واقع نيست که بنيانِ "قصّههایِپريان" را تشکيل میدهد؛ چراکه «خلافِ واقع» در قصّهیِ پريان، با ذاتِ اثر، همسنخی و هماهنگیِ کامل دارد. امّا آنجا که در داستانی نهپریوار، پایِ عنصرِ خلافِ واقع بهميان میآيد، حاصلی جز سقوطِ داستان در کار نخواهد بود.
داستانهایِ مجموعهیِ «فرجِ بعد از شدّت»، جز در يکیدوسه مورد، بهکلّی از اين ضعف برکنار مانده است. چنانچه با معيارهایِ داستانِ کوتاهِ امروزی، در ادبِ داستانیِ فارسی، به جستوجو بپردازيم، احتمالاً «فرجِ بعد از شدّت» ارزندهترين دستيافتِ ما خواهد بود.
جمالِ ميرصادقی، در آثاری که در زمينهیِ داستان و فنونِ داستاننويسی نوشته، به اين نکتهیِ بسيار مهم توجّه داده است. جايی، در کتابِ «عناصرِ داستان»، پيش از نقلِ يکی از حکايتهایِ اين مجموعه (داستانِ دخترِ قاضیِ رمله)، پس از بحثی که در بابِ «حقيقتمانندی» در قصّههایِ کهن نموده، مینويسد:
«گفته شد که قصّههایِ قديمیتر معقولترند و بيشتر گردِ محسوساتِ واقعی میگردند. در اينجا نمونهای از اين قصّهها را میآورم. خواننده خود درمیيابد که نويسنده به جزئيّات و ريزهکاریِ قصّه توجّهِ بسيار داشته، و کوشيده برایِ هر حادثه، در حدِّ امکان، توجيهی قابلِ قبول ارائه دهد تا حقيقتمانندیِ قصّه محفوظ بماند.» (ص140)
جایِ ديگر مینويسد:
«عموماً بنيادِ قصّهها بر حادثه گذاشته شده است و قهرمانها و شخصيّتهایِ قصّهها، کمتر فرديّت و خصوصيّتِ درونیِ خود را نشان میدهند، و روانشناسیِ فردی و تأکيد بر خصايص و صفاتِ آدمی، از ويژگیهایِ داستانهایِ امروزی است. در ميانِ قصّههایِ کوتاه و بلندِ فارسی، بهندرت به قصّهای برمیخوريم که خصوصيّاتِ داستانهایِ امروزی را داشته باشد. در ميانِ متنهایِ قديمیِ فارسی، شايد "ترجمهیِ فرجِ بعد از شدّت" از اين نظر تا حدودی استثنا باشد، و در ميانِ قصّههايی که در اين کتاب گرد آمده، بسياری را میتوان يافت که هرچند کاملاً به داستانهایِ امروزی شبيه نيستند، دستِکم به ويژگیهایِ مشخّصِ آنها نزديک شدهاند.» - [و پس از اشاره به قصّهای که نقل خواهد نمود (داستانِ مردِ اُموی و هارون)، میافزايد:] «در اين قصّه، اغلبِ خصوصيّاتِ داستانِ امروزی ديده میشود، يعنی در آن، عنصرِ علّت و معلولی و شبکهیِ استدلالیِ حوادث، که خاصِّ داستانهایِ امروزیست، رعايت شده. راوی، بر خلافِ اغلبِ گزارندگان و روايتکنندگانِ قصّهها، تنها به ذکرِ کلّيّاتِ وقايع و احوال نپرداخته و به توصيفِ حادثه و حالتهایِ روحیِ آدمهایِ قصّه نيز توجّه داشته است. مثلاً صحنهپردازیِ سرایِ مرد و توصيفِ خصوصيّاتِ ظاهریِ او، و واکنشها و دلهرههایِ عاطفیِ راوی، و وصفی که از طبيعتِ خارجِ شهرِ دمشق داده شده، بهطورِ کلّی در قصّههایِ گذشتگان کمتر نظير دارد. همين خصوصيّات، اين قصّه را به داستانهایِ امروزی شبيه کرده است؛ درعينِحال، اين قصّهها، ويژگیهایِ قصّهها را نيز دارد، ازجمله رضادادن به حوادث و سرِ تسليم در برابرِ تقدير فرودآوردن، که خاصِّ قصّههاست.» (صص30-29)
2
اينمقدار مقدّمه، برایِ مجموعهیِ حاضر، بسندهست. ترديد ندارم که بحثهایِ دقيق و ريزنگرِ فنّی، موجبِ ملالِ خواننده خواهد شد. خواستم تا خواننده بداند که آنچه پيشِ رو دارد، همانگونه که برایِ نگارنده، ارزشِ بارها خواندنِ مجلّداتِ سهگانهیِ متنِ اصلی، و سرانجام گزيدهنگاری و بازنويسی را داشته، بیگُمان، برایِ او نيز، به يکبار خواندن خواهد ارزيد.
(13870909)
J
پيرامونِ بازنگاری، و شيوه و چندوچونِ آن
آشنايیِ نزديکِ نگارنده با متنِ گرانقدر و بسيار ارجمندِ «فرجِ بعد از شدّت» به حدودِ سالهایِ پايانیِ دههیِ شصت بازمیگردد. چهبسا اگر پيش ازآن، کتاب را دورادور نمیشناختم، عنوانِ ثقيلِ آن (بهويژه واژهیِ «فرج»!) مرا میرماند! ازجمله، پارهای ازآن را -بهگُمانام در «گنجينهیِ سخن» (استاد ذبيحالله صفا)- خوانده بودم، و اشتياقی بیاندازه مرا بهسویِ آن میکشيد. عجيب اينجا بود که تاريخِ چاپِ دوّم که من خريده بودم، 1363 بود، امّا تا حتّی 1370 و 71، هنوز نسخههایِ آن، در کتابفروشیها، با همان بهایِ هرجلد 100 تومان، برجای بود! البتّه، تيراژِ بالا (5250 نسخه) در اين امر دخيل بوده؛ امّا بيشتر بهنظر میرسد که بهعلّتِ ناشناختگی، نافروش مانده بود.
از حدود 1372، که طرح و برنامهای برایِ کتابِ «کودک و نوجوان» (با بازنويسیِ آثارِ کهن) در دست داشتم، و حدودِ دوسالی بهجدّ دنبال کرده بودم، امّا بهسببِ بدروزگاری و فقرِ اهريمنآفريده، هرگز به سرانجام نرسيد، طرحِ «گزيده»ای از «فرجِ بعد از شدّت» را نيز در نظر داشتم.
باز، سالِ 1377، در نخستين روزهايی که به بازنگاریِ منثورِ يک متنِ منظومِ کهن پرداخته بودم (که آن نيز از برکتِ پريشيدگیها، بعد از يکسالونيم کارِ مداوم، در ثلثِ دوّم، ناتمام ماند و، همچُنان مانده!)، محضِ رفعِ يک ترديد، به بازنگاریِ داستانِ «دخترِ قاضیِ رمله» پرداختم؛ و مطمئن شدم که حاصلِ کار میتواند بسيار ارزنده باشد...
اين، بود و بود، تا پارسال (1387)، که در ششمِ خرداد، کار آغاز شد.
نخست، يکبارِ ديگر، کلِّ متن را بهدقّت خواندم (و با چه عذابی خود را از تأمّلاتِ «تصحيحِ متون»ی، برکنار میداشتم؛ که از اصلِ ماجرا دور نيفتم!)، و مواردی را که خواندنیتر و خوشساختتر بهنظر میآمد، بر صفحههایِ ابتدایِ هر مجلّد، سياهه میکردم (سالهایِ 2-71، چُنين گزينشی انجام شده بود، بر کاغذِ جداگانه؛ و نتوانستم آن را بيابم! بعضی مطالب و اشارات و نشانیها را، هرگز رویِ کاغذِ جداگانه منويسيد [البتّه، بهشرطی که کتاب مالِ خودتان باشد!]؛ مگر اينکه آدمِ منظّمی باشيد و يادداشتهایتان را هر روز يا هر هفته، بهدقّت جداجدا و مرتّب میکرده باشيد؛ نه مانندِ فقير، که از شلوغايزدانِ مطلقِ بینظمی محسوب میشود! بگذريم.)
نخست، يکبارِ ديگر، کلِّ متن را بهدقّت خواندم (و با چه عذابی خود را از تأمّلاتِ «تصحيحِ متون»ی، برکنار میداشتم؛ که از اصلِ ماجرا دور نيفتم!)، و مواردی را که خواندنیتر و خوشساختتر بهنظر میآمد، بر صفحههایِ ابتدایِ هر مجلّد، سياهه میکردم (سالهایِ 2-71، چُنين گزينشی انجام شده بود، بر کاغذِ جداگانه؛ و نتوانستم آن را بيابم! بعضی مطالب و اشارات و نشانیها را، هرگز رویِ کاغذِ جداگانه منويسيد [البتّه، بهشرطی که کتاب مالِ خودتان باشد!]؛ مگر اينکه آدمِ منظّمی باشيد و يادداشتهایتان را هر روز يا هر هفته، بهدقّت جداجدا و مرتّب میکرده باشيد؛ نه مانندِ فقير، که از شلوغايزدانِ مطلقِ بینظمی محسوب میشود! بگذريم.)
بامدادِ بيستوسوّمِ خرداد (87)، بازنگاری را آغاز کردم؛ و بامدادِ دهمِ مرداد، بهپايان رسيد. بعداً، گهگاه، مختصر ويرايشی صورت گرفته (بهويژه در چند داستانِ نخست، که گرايشِ پارسینويسیام، گويا قدری با ترديد همراه بوده بود)، امّا اصلِ کار تغييرِ چندانی نيافته.
دربارهیِ تلخزيویِ خود و خانوادهام، و وضعِ بسيار دشخوارِ زندگیمان در آن روزها (همچُنان که از حدودِ 1370 تا به امروز، بوده و هست) حرفی نمیزنم، چرا که هرچه باشد و نباشد، باز، در نهايت، ربطی به خوب و بد و چندوچونِ کار و انجامِ آن ندارد...
روزگارت بد بود؟ تلخ بود؟ بَتَر از مرگ!؟ -کسی وادارت نکرده بود دست به قلم ببری!
q
و امّا، ملاک و معيارهایِ من در گزينشِ داستانها، اين دوسه مورد بوده:
1. استخوانبندیِ روايی، و نزديکی و همسانیِ آن به داستانِ کوتاهِ امروزين.
2. برکناری از "عنصرِ خلافِ واقع"، تا سرحدِّ امکان.
3. زيبايی و گيرايیِ موضوع، زمينه، و اشخاص.
شکّی نيست که هريک از ما، پسند و توانِ ويژهیِ خود را داريم؛ بنا بر اين، اصلاً ادّعا نمیکنم که بهتر از اين نمیتوان گزينش و بازنگاری کرد.
{
و شيوهام در بازنگاری به اين صورت بوده که نهتنها در اصلِ روايت، که حتّی درزمينهیِ زبان و بيان نيز، تا میتوانم از اصل دور نشوم. بنا بر اين، حجمِ عمدهای از عباراتِ دهستانی (مؤلّف)، عيناً بازتاب يافته، و تنها واژگان عوض شده. عربیها به فارسی بدل شده، و بهجایِ واژههایِ دشوار و مهجور و قديمِ فارسی، از واژههایِ امروزفهم بهره بردهام.
دخالتِ مؤثّرِ نگارنده، منحصر به معدود مواردیست که اشکالی در زاويهديد وجود داشته، که آن را –با تغييری مختصر، از نوعِ تغييرِ راوی، و گاه افزودنِ جملهای تمهيدگونه- رفع نمودهام.
(13880803)
?
پابرگها:
[1] بهنظرِ من، اين احتمال هست، و هيچ بعيد نيست که اين دو شخص –يعنی ابوالحسن علی بن محمّدالمدائنی و ابوعلی محسّن بن علی بن محمّد ... تنوخی-، اساساً يک تن بوده باشند؛ و يا المدائنی، پدرِ قاضی تنوخی بوده باشد، مثلاً! (اين نکته، همين لحظه، ساعتِ 12 و 50 دقيقهیِ نيمهشب، بامدادِ چهارشنبه، 24 ارديبهشتِ 1393، 14 می 2014، بهواسطهیِ زيستگاهِ تنوخی، بغداد، و شهرتِ المدائنیِ شخصِ نخست، به ذهنام آمد...).
يادآوری کنم که بهنظرم استاد صفا، به اين حدس بسيار نزديک شده بوده است! (بنگريد به عباراتی که همينجا، چند سطرِ بعد، از او نقل شده...)
[2] رک: مقدّمهیِ دکتر حاکمی.
[3] ذيلِ چند سطرِ نقلشدهیِ بالا، در مقدّمهیِ دکتر حاکمی، نشانیِ کتابِ دکتر صفا داده شده، امّا عبارات در گيومه نيست؛ و نمیتوان مطمئن بود که نقلِ مستقيم است، يا برداشتِ مضمونی! نگارنده نيز، به کتابِ استاد صفا دسترسی ندارد... (اگرچه، بنا به سياقِ عبارات، بايد نقلِ مستقيم بوده باشد!)
[4] پيشگفتارِ مؤلّف؛ ج1، ص14
بسیار نیکو
ReplyDeleteاستفاده کردیم
با تشکّر از شما،
Deleteو با پوزشِ بسيار،
نوشتهیِ موردِ نظر، در پیِ مختصری تغييراتِ ناچارانه، به اين نشانی لغزيده (که يعنی به «پستِ بعدی» نقلِ مکان کرده):
http://docharan.blogspot.com/2014/05/ii.html
گفتم شايد بهکارتان بيايد...
شاد و کامروا بُويد!