در وارسیِ يادداشتهایِ «گزارشِ منثورِ يک متنِ منظومِ کهن»، به آزمونی برخوردم از بازنگارِ داستانی از "فرجِ بعد از شدّت"؛ داستانِ "دخترِ قاضیِ رمله" (در اصلِ کتاب، هيچيک از حکايات "عنوان" ندارد و با شمارههایِ حروفیِ عربی مشخّص شده). بخشی از داستان را، در تاريخِ ب771126 بازنويسی کرده بودهام؛ برایِآزمونِ قلم، و سنجهیِ توانِ خود؛ و اطمينانيافتن از اينکه "زيبا و جالب درآمدنِ" پارهیِ آزمونیِ گزارشِ منثورِ "آن متنِ منظومِ کهن"، اتّفاقی و موضعی نبوده.
اينفقره، دوباره مرا به دغدغهیِ آنسالها بازگردانْد: تهيّهیِ مجموعههايی از داستانهایِ برگزيدهیِ متونِ کهنِ فارسی، به صورتِ بازنويسیشده؛ مانندِ همين "فرجِ بعد از شدّت"، "مرزباننامه"، "بختيارنامه"، "سِندبادنامه"، "کليله و دمنه"؛ و بهگونهای کاملاً متفاوت: "هزار و يکشب".
اصلِ دغدغه و طرح، مربوط است به سالهایِ 70 تا 72. تا آنجا که يادم مانده، چند متنِ کهن را بررسی کرده و گزينشها را انجام داده بودم (بهگُمانام، مرزباننامه و کليله و دمنه/پنچاکيانه و سِندبادنامه انجام شده بود...). و آنزمان، در بازارِ "کتابِ کودک و نوجوان"، از انواع و اقسامِ کتابهايی که اينروزها، و دراين 17-15 سالِ اخير، منتشر شده و میشود، خبری نبود. به عبارتِ ديگر، اگر کرده بودم، کارم حسابی میگرفت. البتّه، هنوز هم دير نشده؛ چراکه اغلبِ کسانی که به اينکار میپردازند، شايستگیِ اين کارِ دقيق و حسّاس را ندارند؛ و چنانچه کتابها، به لحاظِ فنّی، درست ارائه شود، موفّقيّتِ عمومی، و فروشِ بالایِ آن، قطعی است!
نه که خيلی هم عقلِ معاش داريم!!!
پنجم-ششمِ خردادماهِ 1387
No comments:
Post a Comment